امروز اول اسفند
رفتم بیرون از خونه
چند بار نزدیک بود منو بگیرن و شاید دیگه نمیدیدمش
اما وقتی داشتم برمیگشتم تو دلم حالتی شد که انگار خبر مرگ عزیزانم رو شنیدم
الان داشتم دعا میکردم که کاش من رو گرفته بودن و این حس بد الان رو نداشتم
شاید از متن بالا چیزی نفهمید اما دعا میکنم براتون هیج وقت نفهمید (چیزای ازار دهنده رو)
کاش خدا بقل داشت میرفتم بقلشو زار زار به روزگاری که برام درست شده گریه میکردم .
یکی از اون چیزا که دوست ندارم بفهمم اینه که هیچ وقت نفهمم دوست پسرم یکی دیگه رو دوست داشته باشه


دقیقا من همچین موقع یی رو دوست ندارم داشته باشم
داداش چی شده من هر موقع که دوست دارم برم بقل خدا گریه کنم زمانیه که دنیا داره رو سرم خراب شده
هیچ چیزی ارزش خراب کردن روزگارت رو نداره به خاطر چه اتفاقی میخوای خودت رو گیر بندازی دست این بی پدرا
خوشی زده زیر دلمون ....

یه موقع هایی تنها انگیزه برای ادامه دادن رو از دست رفته میدونی
خدایا ایستاده مردن را نصیبم کن ، که از نشسته زیستن در ذلت خسته ام...
واقعا آمین
سلام
ممنون از حضورت
کاملا احساست رو درک کردم
شاید چیزی بالاتر
شنیدن خبر مرگ
از این بالاتر نمیشه
و البته مظلوم شهید سازی کردن
البته دوست داشتن من متفاوت بود
بیستر از روی احترام
اما....
کاملا فهمیدمت
ممنون
اما........
بازم دعا برات میکنم هیچ وقت نفهمی اینو رو به بی ادبی نزار الان ندونستن خیلی بهتره از همه نظر
در کل بازم ممنونم از حس خوبی که به من دادی
سلام
اول بگم قالب جالبی دارین...یه حس خاص میده به آدم (چون اولین بارمه میام گفتم ببخشید)
این روزهای سخت سپری می شن...باور کنین...امیدوارم هر موردی هست به زودی زود درست شه
شاد باشید
ممنون از تعریفت ...امیدوارم اخرین بار حضورتون تو وبلاگ هم نباشه
گفتی شاد باشی یادم رفته بود که منم باید شاد باشم جون همش دارم فکر میکنم چطوری شاد کنم ...